معارف حجّ
معارف حجّ
وجود مقدس نبی گرامی صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«مَن مَاتَ وَ لَم یَحِجّ فلیَمُتْ إنْ شاءَ یَهودیّاً وَإنْ شاءَ نَصْرانیّاً».(1)
«هرکس بمیرد و حج بهجا نیاورده باشد، اگر بخواهد یهودی و اگر بخواهد نصرانی از دنیا میرود»؛ (یعنی مسلمان نمیمیرد).
حضرت امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«مَن مَاتَ وَ لَمْ یَحِجّ حَجَّةَ الإسلام لَمْ یَمْنَعْهُ مِنْ ذلک حاجةٌ تجحف به أو مرضٌ لا یُطیقُ فیه الحجّ أو سلطانٌ یَمْنَعْهُ مِنْهُ فلیَمُتْ یَهودیّاً أو نَصرانیّاً».(2)
«هرکس بمیرد و حجِّ واجب خویش را بهجا نیاورد، در حالیکه نیازی ندارد که به او فشار آورد یا مرضی که طاقتش را طاق کند و یا حاکمی که مانعش شود، یهودی یا مسیحی خواهد مرد».
یعنی اگر کسی بدون عذر شرعی؛ مانند فقر یا مرض یا منع حکومت، حج را ترک کند، مسلمان واقعی نیست.
میدانیم که غرض از خلقت، شناخت خدا و محبت اوست و معرفت و محبّت نسبت به خدا، متوقف بر «دوری از شهوات»، «ترک متاع دنیا» و «مداومت یاد خدا» است و هریک از عبادات، در راستای تحقّق یکی از این امور سهگانه است، امّا حجّ بر همه این سه امر شمول دارد. بهعلاوه، حج دارای اسرار و رموز باطنی نیز میباشد.(3)
اماکن مقدس سرزمین وحی، افزون بر شرافت ذاتیشان که به باطن این مکانها و وجود برترِ آنها در عوالم بالاتر مربوط است، شرافتهایی نیز از غیر خود کسب کردهاند، مانند:
1 ـ نزول ملائکه وحی بر پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآله در این سرزمین.
2 ـ این مکان منزل خلیلالرحمان است و فرشتگان در این محل بر او نازل شدند.
3 ـ این محل، منزلگاه جُلّ انبیا و مهبط وحی است.
4 ـ این جایگاه، محلّ تولّد نبی گرامی صلیاللهعلیهوآله و بسیاری از انبیا و اولیا علیهمالسلام میباشد.
درواقع، کعبه به منزله خانه خدا و اطراف کعبه بهمثابه حرمگاه او ـ جلّ شأنه ـ است. عرفات همانند میدانی است در ابتدای حرم خانه و منع اذیت و آزار حیوانات و کندن گیاهان در موسم حج، به جهت اکرام حرم و تجلیل از صاحب آن است.
سِرّ این مکانها و مقامات
«نخستین خانهای که برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکّه پربرکت است.»
«خداوند، کعبه ـ بیت اللّه الحرام ـ را وسیلهای برای سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده است.»
«و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه او کنند.»
«و بر گرد خانه گرامی کعبه، طواف کنید.»
قال علیّ بن موسیالرضا علیهماالسلام :
«وُضِعَ البَیْتُ وَسَطَ الأرض الّتی دُحِیَتْ مِنْ تَحتها الأرضُ وکلُّ ریحٍ تهبّ فی الدنیا، فإنَّها یخرجُ مِن تحتِ الرکن الشّامی و هی أوّل بقعة وقعت فی الأرض لأنَّها الوسط لیکون الفرض لأهل الشرق و الغرب سواء».(8)
از آنجا که اراده الهی به مقتضای سرّ محبوبیّتِ «کنتُ کنزاً مخفیّاً» به آفرینش نشأه انسانی تعلّق گرفت و از طرفی موطن این لطیفه ربّانی خاک بود، لذا تقدیر به عمارت و ساختن زمین تعلّق گرفت و عالم طبیعت مظهر اراده الهی است و مکعب بودن عرش، عبارت از جهات چهارگانه این طبیعت و بیت بهخاطر محاذی بودن با عرش مکعب شد و نقوش عالیه و صوَر نوریّه در مرایای حقایق سافله نقش گرفت و بهخاطر این شکل و آن محاذات و همچنین بهخاطر اینکه در وسط دنیا است، «کعبه» نامیده شد.
جهات چهارگانه طبیعت که مظهر اراده الهی است، عبارتند از:
1 ـ آنچه محاذی شطر عقل کلّ است.
2 ـ آنچه باتوجه به نفس دارد.
3 ـ جهتی که باتوجه به خودش (طبیعت) دارد.
4 ـ آنچه در قیاس با هیولی دارد.
وقتی جهات نوریه عِلویه در آیینه ارض قابلیت منعکس شد، ارکان چهارگانه کعبه تحقّق یافت و سپس متناسب با این ارکان و جهات، قواعد بیت و اضلاعش بالا رفت.
حقایق چهارگانه اصیل الهی عبارتند از:
1 ـ دو حقیقت در جهت مشرق، که عبارتند از «عقل» و «نفس»؛ چون از عالم انوار هستند و تابش خورشید اسرار از آن دو آغاز شد.
2 ـ دوحقیقت در جهت غرب که عبارتند از «طبیعت» و «هیولای کلّیه»، چون:
نور فائض از مبدأ اعلی، از دو حقیقت اوّل شروع میشود و دو ربع دایره بهوسیله آندو در یوماللّه تمام میشود، (قوس صعود).
و در افول، در دوحقیقت بعدی آغاز میشود و دو ربع دیگر برای کامل کردن دایره در لیل الهی تمام میشود و مجدداً در آخرالزمان پس از اتمام قوس ـ ان شاءاللّه ـ از این افق غربی طلوع میکند. و آیه رَبُّ المَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ المَغْرِبَیْن(9) به این حقیقتِ بیانشده اشاره دارد.
به جهت مشابهت با این حقایق، ارکان بیت به این صورت میباشد:
دو رکن شرقی؛ رکنی که شامل حجرالأسود و قطبِ شمالیِ جهتِ مشرق است و رکن یمانی که قطبِ جنوبیِ این جهت میباشد.
دو رکن غربی؛ رکن شامی که قطبِ شمالی جهت غرب است و رکن مغربی که قطب جنوبی این جهت است.
رکنی که شامل حجرالأسود است، محاذی جهتی است که بین طبیعت و عقل میباشد (نفس). به همین خاطر در سمت پایین شرقی واقع شده که از جهت راست مقابل بیت است و هرکدام از ما که به بیت رو کند، همان جهت حق است. لذا در احادیث قدسی، در مورد روکردن به کعبه آمده: «و استقبل وجهی یعنی الکعبة» و هرکدام از ما که به خانه روکند، از جهت خلق رو کرده و به همینخاطر وارد شده که: «إنَّ الْحَجَرَ یَمینُ اللّهِ فی أرضِهِ یُصافِحُ بِها خَلْقَهُ».(10)
همان طور که رکنِ حَجَر در قسمت پایین شرقی واقع شده، لذا هر مخلوقی، از این نقطه به بیت که وجهاللّه است توجه میکند. رکن «یمانی» در جهت بین طبیعت و عقل در این عالم حادث شده، به همین جهت منبع آب زمزم زیر رکن یمانی قرار دارد. و این رکن به سمت اهل عراق است و به همینخاطر به عراقی مشهور است. و این نامیدن بهجهت غلبه قوّه عقلی در ایشان میباشد. (چرا که عِراق از ریشه عِرق و عقل است) و در روایت نیز نقل شده که:
«لَو کانَ الدِّینُ بِالثُّرَیّا لَناوَلَتْهُ رِجالٌ مِنْ فارس».(11)
کعبه بهخاطر محاذاتش با عرشاللّه مکعب است و در خبر است که:
«لِمُحاذاتِهِ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ الّذی فی السَّماءٍ الدّنیا وَ هُوَ بِحِذاءِ الضراح الّذی فی السماء الرابعة و هو بِحِذاءِ الْعَرش وَ هُوَ مُربَّع لأنَّ الْکَلِمات الّتی بُنِیَ الإسلامُ عَلَیها أَرْبع وَهِی التسبیحات الأربع»
و امر از آسمانی به آسمان دیگر تنزل مییابد تا به ارض شهود میرسد. و هر آنچه در این عالمِ حسّی وجود دارد، صورت عوالم فوق است.
امّا تعلیل به اینکه: چون کلماتی که اسلام بر آن بنا شده، چهار عدد است، لذا عرش مکعب میباشد، شاید متصوّر این باشد که این عرش جسمانی محاذی عرش وحدانی است و بنای وحدانیتِ حقیقی بر توحیدات سهگانه: «فعلی»، «صفاتی» و «ذاتی» است. که توحید فعلی مفاد تحمید است و توحید صفاتی مفاد تهلیل است و توحید ذاتی مفاد تکبیر. و سپس تنزیه از همه این توحیدات با تسبیح است.
از امام باقر علیهالسلام نقلشده که ایشان از پدران گرامشان علیهمالسلام نقل کردند:
«انّ ادمَ علیهالسلام بَعْدَ هُبُوطِهِ شَکی اِلَی اللّه الْوَحْشَةَ فأهْبَطَ اللّهُ عَلَیهِ بِخَیْمَةٍ مِنْ خِیَم الْجَنَّة، فَضَرَبَ جَبرئیلُ الْخَیمَةَ عَلَی التُرْعَةِ الّتی هِیَ مَکان البیتِ وَ قَواعِدِهِ الّتی رَفَعَتْها الْمَلائِکَة، وَ هِیَ عَلی مِقْدار أرکان البیت و قواعده و کان عمود الخیمة قضیباً مِن یاقوت أحمر، فأضاء نورُه جبال مکّة و ما حَولَها وَ هِیَ مَواضِعَ الْحَرَم، وکانت أوتادُها صخرة من عقیان الجنَّة واطنابُها من ظفائر الأرجُوان، ثمّ أمر اللّه أنْ ینحّی ادم و حوّاء من الخیمة و یبنی مکانها بیتاً علی موضع الترعة حیال البیت المعمور؛ لیطوف الملائکة السبعون ألف ـ الّذین أمَرهم اللّه بمؤانسة ادم ـ کما یطوفون بالبیت المعمور. فرفع قواعدَ البیت بحَجَرٍ من الصَّفا وحَجرٍ من طور سینا وحَجَر من جبال السّلام وهو الکوفة، وأتَمَّه من حجر أبیقبیس و جعل له باباً إلی المشرق و باباً إلی المغرب. فلمّا فزع طافَتِ الملائکةُ وطاف ادم و حوّاء سبعة».(12)
«آدم بعد از هبوطش از وحشت شکایت کرد. پس خداوند خیمهای از خیمههای بهشت را نازل کرد و جبرئیل خیمه را در جایی که مکان بیت بود، زد. و ملائکه آن را بلند کردند. و آن خیمه به اندازه ارکان و قواعد بیت بود و ستون خیمه از یاقوت قرمز بود که نورش کوههای مکه و اطرافش را روشن کرد و همین منطقه حرم است. میخهای آن صخرهای از طلاهای بهشت بود و طنابهایش از موهای تابیده شده ارغوان. سپس خدا امر کرد که آدم و حوا در جای خیمه، بیت را جایی مقابل درِ بیتالمعمور بنا کنند تا هفتاد هزار ملائکهای، که خدا به آنها امر کرده بود تا با آدم انس بگیرند. آن را طواف کنند. همانطور که بیتالمعمور را طواف میکنند پس قواعد بیت را با سنگی از صفا و سنگی از طور سینا و سنگی از کوههای السلام در کوفه بالا برد و با سنگهای کوه ابیقبیس تکمیل کرد و دری به مشرق و دری به مغرب برایش قرار داد. پس وقتی فارغ شد، ملائکه و آدم و حوا هفت مرتبه طواف کردند.»
شاید منظور از آنچه در این روایت آمده، همان چیزی باشد که در روایات دیگر نیز آمده، از آن جمله آن روایتی است که از امام صادق علیهالسلام در مورد مکان بیت نقل شده که وقتی جبرئیل به امر خدا برای توبه بهسوی آدم آمد و سخن گفت تا به بیت رسید، پس ابری بر آنها سایه افکند. پس جبرئیل به آدم امر کرد که با پایش دور سایه ابر را خط بکشد.
در روایت دیگر، در سرّ حجرالأسود آمده است که: حجر مَلَکی از بزرگان ملائکه بود که هنگام اخذ میثاق، اوّلین مقِرّ بود و برای تذکر عهد در بهشت، همراه آدم بود، وقتی که خدا بر آدم توبه کرد، آن ملک بهصورت درّ سیاهی درآمد، و بعد از بهشت بهسوی آدم پرتاب شد.
در روایت دیگری آمده که حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبان دارد.
مقام ابراهیم از سمتِ چپ مقابل بیت است. چون در خبر آمده که: مقام ابراهیم سمتِ چپِ عرش است و کعبه محاذی عرش است. و انبیاء علیهمالسلام وجهاللّه هستند که بهوسیله ایشان به خدا توجه میشود.
مقام جبرئیل از سمتِ چپ، نزد در است. چون سالکین إلیاللّه را به جوار بیت عقلی و منزل قدسی میرساند و ملتجئین به فنا را به ظلّ ظلیل و مقام امین داخل میکند و ابواب علوم الهی را بر ایشان میگشاید و با تأییدات ربّانی تأییدشان میفرماید. و خلاصه اینکه او افاضهکننده علم بر صاحبان استعداد از جانب مبدأ فیّاض است و عطش معارف حقیقی را با آن آب گوارا و کوثرِ کثیر خاموش میکند.
حِجْر اسماعیل در سمتِ چپ بیت قرار داده شده، شاید بهخاطر آن است که مقام ابراهیم هم در سمت چپ است و «الولدُ سِرُّ أَبِیه».
امّا اینکه مقام ابراهیم در سمت چپ عرش است، بهخاطر این است که عرش که مُلک است، در جسم و روح و غذا و مرتبه است. لذا آدم و اسرافیل برای صور هستند و محمد صلیاللهعلیهوآله و جبرئیل علیهالسلام مأمور ارواحند و ابراهیم و میکائیل مأمور ارزاقند و مالک و رضوان مأمور وعده و وعیدند و در تعیین مقامات اینچنین میگویند:
عرش دارای وجوه مختلفی است: از جمله «عرش وحدانیت» و «عرش علم» و «عرش دین» و «عرش مُلک» که عالم جسمانی با ارواح و قوا و اجسامش است. و همچنین است «عرش سریر» و آن یکی از کرههایی است که آسمانها و زمین را احاطه کرده، که احکام این عرشها به شرح زیر است:
عرش سریر؛ که مطابق روایت(13) حاملین آن چهار فرشته هستند: یکی از آنها به شکل آدم است و برای ابناء بشر از خداوند طلب رزق میکند، دیگری بهشکل شیر است و برای درندگان از خدا طلب روزی مینماید، سوّمین ایشان کرکس است و برای پرندگان از خداوند روزی میطلبد و چهارمین آنها به شکل گاو است که برای چهارپایان خواستار روزی میشود.
عرش مُلک؛ مجموعه خلق است و برای هرکس در جسم و روح و غذا و مرتبه محصور است. از میان انبیاء، آدم و از ملائکه، اسرافیل برای دمیدن حیات در صور و محمد صلیاللهعلیهوآله و جبرئیل علیهالسلام برای استکمال ارواح و ابراهیم و میکائیل علیهماالسلام برای ارزاق و علی علیهالسلام و مالک و رضوان برای وعد و وعید و تعیین مقام هرکس در بهشت و جهنم میباشند.
عرش وحدانیت؛ حاملین این عرش عبارتند از: 1 ـ عقل، 2 ـ نفس، 3 ـ طبیعت، 4 ـ مادّه.
عرش علم و دین؛ که حاملین آن چهار نفر از اوّلین (نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهمالسلام ) هستند و چهار نفر از آخرین (حضرت محمد و علی و حسن و حسین علیهمالسلام ).
عرش سریر نیز به محاذات عرض وحدانیت است و به همین جهت حاملینش نیز چهار نفر میباشند.
عرش ملک نیز محاذی عرش علم و دین است و بههمین خاطر حاملینش هشت نفر اند و هرکدام از جهتی محاذی یک نفر هستند.
بنابراین کعبه که بهازای عرش است، باید نزد در، در ازایِ مقام جبرئیل باشد تا ارواح کامله را به عالم انوار عروج دهد و به ربّ خانه برساند.
مقام ابراهیم علیهالسلام باید در سمت چپ بیت و محاذی رکن شامی باشد که این رکن شامی از سنگ منسوب به دیار ابراهیم است؛ چرا که مقام ابراهیم سمت چپ عرش ملک است.
چون وارد شده که او موکّل ارزاق اولاد مؤمنین است. همانطور که میکائیل موکّل ارزاق است. جهتِ غذا سمت چپ است؛ چون گیرنده غذا را میفریبد و بهاین خاطر حضرت ابراهیم علیهالسلام خلیل نامیده شده که محبت خدا در او نفوذ کرده و او در محبت خدا نفوذ کرده است؛ همانطور که غذا در بدن نفوذ میکند و در خلل و فُرَج آن داخل میشود، به همین جهت ایشان صاحب سَمْتِ چپ است که جهتِ مغربِ بیت و عرش است؛ چرا که اگر نفوذ او در محبت خدا را درنظر بگیریم، او باید از نفس خود و از جهانیان فانی باشد و خدا با او بشنود و با او ببیند و با او بکشد و با او راه برود. و در شأن انبیاء علیهمالسلام وارد شده که: «بِهِمْ یَنْظُر اللّه إلی عِبادِهِ» که این مقام نتیجه قرب فرایض است. و اگر نفوذ محبت خدا در او را لحاظ کنیم، او محل غروب نور الهی است و خداوند سمع و بصر و دست و پایش میشود، همانطوری که در روایت نیز وارد شده که: «بی یَسْمَعُ وَبی یَبْصُرُ وَ بی یَبْطُشُ وَ بی یَمْشی» که این مقام نتیجه قرب نوافل است.
از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام در مورد علّت وجوب حج روایت شده که فرمودند: «هنگامی که خداوند خواست در زمین خلیفهای قرار دهد، فرشتگان فریاد کردند که «او را از ما قرار ده» پس جواب آمد که إنّی اَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛ «من چیزی را میدانم که شما نمیدانید». ملائکه گمان بردند که بر آنان غضب فرموده؛ زیرا نوری که بر ایشان ظاهر بود را در حجاب قرار داد، لذا به عرش پناه بردند. پس خدا به خانهای از مرمر که سقفش از یاقوت قرمز و ستونهایش از زبرجد بود امر کرد که هر روز هفتاد هزار ملک برای زیارت وارد آن میشدند و خدا آنان را دوست داشت، لذا خانهای را در زمین آفرید و اطرافش را طوافکنندگانی از بندگان قرار داد.(14)
روایت فوق بیان علت فاعلی کعبه است. توضیح اینکه: هرچیزی عالی در عالم اعلی به مثابه مرکز است و هر سافلی مثل محیط است. مگر اینکه درواقع محاط است و این برعکس دوایر جسمانی است. شک نیست که مرکز از آن حیث که مرکز است، محیط در اطرافش طواف میکند. و این مسأله در مورد دوایر عقلی یا جسمی تفاوتی نمیکند. و از این معنـی به «کنـزالمخفـی» و «المحبیّة» تعبیر میشـود. و مرکـز زمین، محاذی مرکز اصلی میباشد. لذا همانطور که اطراف مرکز اصلی، انسانهایی عقلی و افرادی نوری با وَلَه و شیدایی طواف میکنند و حول حریم عظمت، آنگونه که شایسته این شأن است حرکت مینمایند، بههمانصورت سنت الهی جاری میشود و عنایت ربّانی شامل میگردد. با وقوع این حالت در زمینِ دوری و فراق. تا این مردم، حالات آن بشر عالی را بهیاد آورند. و این اراده در اسرار خفی و پردههای حجاب است. تا اینکه امر به مرتبه صفات تنزّل مییابد و با تنزّل درجات، پایین میآید تا به مقام ظهور برسد که مظهرش طبیعت است. ملائکه بر پشت آدم مطلع شدند و اینجا سرّ ظاهر میشود و این اراده مخفی در موطن ظهور آشکار میشود. لذا ملائکه آن خلافت را برای خودشان درخواست کردند؛ چرا که به صفای باطن خود نگریستند و از خودشان شریفتر و شایستهتر، نسبت به این مقام نیافتند و جواب گرفتند که علمشان ناقص است و آنجا نشأهای بالاتر و شریفتر از آنهاست. و اینجا بود که به کوتاهی رتبه خود و کمبود علمشان آگاه شدند و ملائکه آنطور که خودشان خیال میکردند، نبودند. لذا به عرش که به نسبت مرتبه آنها مثل مرکز است، پناه بردند. پس خدا به ایشان امر کرد به طواف در اطراف بیت «نفس کلیه» که «عرش» است، هدایتشان نمود و آن از جنس مرمر جسمی صافِ از کدورت کیفیات جسمانی است و سقفش که نفس الهی است از یاقوت سرخ است و ستونهایش زبرجد است؛ چرا که تقریباً واسطه بین سرخی و مرمری است و سپس این بیت را محاذی آن بنا کرد.
آنطور که از روایات و اخبار برمیآید، «میثاق گرفتن» در جایگاههای زیادی صورت گرفته و از جمله آنجاها، مرتبه جسمی است که در برخی روایات از آن به «یاقوت سرخ» و «درّ سفید» تعبیر شده که از جهتی «عرش» است. و محیط و مرکز در جسم کلّی تعیّن یافته و با تحقّق این مرتبه، همه مراتب تحقّق یافته است. و از آنجاکه غرض از این نظام، انسان است، تقدیر وجود اشخاص این نوع شریف در آن مرتبه تعلق گرفته و این مرتبه برای قرار و معاش آدمی خلق شده و اجلها و عمرها مقدر شده، همانگونه که مشیّت در مرتبهای مقدّم بر اراده است. و خلاصه در هر مرتبهای حکمی از این احکام به وجود این لطیفه تعلّق یافته و از ابناء نوع میثاق به الوهیت و رسالت و ولایت مطلقه گرفته شده، به این ترتیب که ربّ به حقایق آنها نظر میکند، پس با زبانهای متناسب با عالم خود، اقرار کرده و شهادت میدهند. با تعیّن مرکز و محیط در جسم کلی که یکی از مواطن است، آفرینش بنیآدم از اجزائی که متناسب مرکز عالم است، مقدر گردیده است. چون این بنیان ترابیّالحدوث و طینیالهیکل است. لذا از ذرّات خاک نزدیک مرکز که بهطور اجمال همه را دربر داشت، میثاق گرفت. و آن اجزاء بهخاطر لطافت طینت نوریِ خود و صرافت صفایِ اصلی خویش، میثاق را پذیرفتند. بعد میثاق در گوهری نزدیک مرکز افتاد، بهطوری که نسبتش با همه اجزاء مساوی بود. چون شاهد باید عادل باشد و به هیچیک از اطراف تمایل نداشته باشد؛ یعنی چون این جزء، قبل از تعیّنِ سایر اجزاء متعیّن شد و از جنس طینت آدم بود و آن طینت شایسته حمل امانت قبول تکلیف به الوهیت و نبوت و ولایت بود، این جزء شاهد شد و میثاق در آن افتاد و از آن به «مَلَک» تعبیر شد. چون این مرتبه باطن عالم مُلک است که عالم ما میباشد و هر باطنی با تربیت و تدبیر بر ظاهر سلطنت دارد. و خلاصه اینکه حجرالأسود جزء نزدیک به وسط از زمین نوری مصاحب طینت آدم است. بهطوری که وقوعش در افقی اتفاق افتاده که در آن به حدوث آدم حکم میشود، در حالیکه ترکیبات و اختلاط های مزاجی با آن مخلوط نشده و هنوز بر صرافت جسمیِ نوری باقی مانده. و به همینخاطر وارد شده که: آن «یاقوت حمراء یا دُرّه بیضاء» است، همانطور که درباره عرش وارد شده.
1 ـ فهم
و آنجا را مانند محضر پادشاهی قرار داد که زوّار از همهجا قصد آنجا را میکنند و برای ربّالبیت تواضع و خضوع میکنند و البته معترفند که او منزّه است که در بیت جای گیرد تا همین امر در بندگی و عبودیتشان بیشتر شود. لذا در حج آنها را موظف به انجام اعمالی فرمود که نفوس به آن انس ندارند و عقول با آن آشنایی ندارند. مثل رمی جمره و تکرار سعی بین صفا و مروه. تا با این اعمال کمال بندگی و عبودیت آشکار شود. عقل به حکمت و صوم و صلاة و زکات و... پی میبرد، اما در مورد اعمال حج نه نفس بهرهای از آنها دارد و نه طبع به آنها مأنوس است و نه عقل به معانی آنها راه دارد؛ لذا انگیزه انجام آنها جز قصد امتثال امر نیست؛ چرا که آنها اعمالی واجبالاتباع هستند. هرچیز که عقل معنایش را بفهمد، طبع به آن میل مینماید و همین میلکننده در انجام امر و انگیزنده بر آن است و در این صورت کمال عبودیت و بندگی ظاهر نمیشود و بههمین جهت حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «لَبَّیکَ بِحَجَّةٍ حقّاً تَعَبُّداً وَ رِقّاً» و در مورد سایر عبادات چنین نفرمود. اگر حکمت الهی اقتضا کند که نجات خلق در خلاف هوا به دست شرع باشد و اعمال افراد از روی انقیاد و فرمانبرداری باشد، عباداتی که عقل به معنایش پی نمیبرد. در تزکیه نفوس بلیغتر هستند و اینگونه عبادات از مقتضای طبع به مقتضای بندگی نزدیکتر هستند و همینمقدار برای فهم اصل حج کفایت میکند.
2 ـ شوق
البته باید توجه داشت که مقصود از «نظر به وجهاللّه»، نظر با چشم سر نیست، بلکه معنای دیگری است که راسخون در علم آن را میدانند.
3 ـ عزم
4 ـ قطع
5 ـ زاد
6 ـ راحله
7 ـ خرید لباس احرام
8 ـ خروج از بلد
با بیرون آمدن از شهر برای حج و قطع علاقه از وطن و اهل و عیال و مال و اموال، به یاد مرگ و گرفتاریهای عالم برزخ و محشر تا ملاقات با حضرت حق بیفتد.
9 ـ دخول در بیابان
10 ـ احرام و تلبیه در میقات
ملبِّی هنگامی که در میقات صدای تلبیه برای اجابت ندای پروردگار را که فرمود: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً...(17) بهیاد ندای خلق با نفخ صور و حشر از قبورشان و ازدحام در عرصات قیامت باشد و اینکه مردم به دو دسته مقرّبین و ممنوعین، مقبولین و مردودین تقسیم میشوند. لذا بین خوف و رجا متردّد هستند. و حاجی هم در قیامت چنین باشد؛ چرا که نمیداند حجّش تمام و مورد قبول است یا خیر؟
مطابق روایاتی که پیشتر آمد، اَعلام و نشانههای حرم بر اساس نور یاقوت بنا شد، لذا حرم باباللّه و اَعلام بهمنزله دیوارهای آن است و مواقیت آستانه در میباشند. سالک إلیاللّه باید برای دخول در اولین مرتبه، در آستانه در بایستد و از صاحب خانه اجازه بگیرد. تا به او آمادگی دخول و ورود داده شود که این استعداد با طهارت از کثافات حاصل از سرزمین بُعد و غرور است و با نظافت از الواث موجبِ طرد میباشد. و با شباهت جستن به مجاورین حضرت است و با آمادگی برای مرگ است که با ترک همهچیز بهجز محبوب حاصل میشود. و به همینخاطر غسل در سنت آمده و پوشیدن احرام که شبیه کفن است، تشریع شد.
از امام صادق علیهالسلام روایت است که: «الإحْرامُ لِعِلَّة التَّحریم، تَحْریم الحَرَم لِعِلَّةِ الْمَسجد، وَ حُرمَة الْمَسجد لِعِلَّة الْکَعْبَة»(18) که در این روایت منظور از تحریم، حرمت حرم یا اراده دخول حرم است.
و تلبیه اجابت ربّالأرباب است، در وقتی که بندگان را در هنگام احرام میخواند. و در خبر است که: وقتی مردم احرام میپوشند، خدایشان را ندا میکند: بندگانم! شما را در برابر آتش حرام کردم، پس در اجابت میگویند «لَبَّیک»؛(19) یعنی وقتی که در میقات با غسل و لباس احرام اجازه گرفتند و در این مقام آماده سلوک بهسوی خدا شدند، با ندایی به آنها اجازه داده میشود. لذا باید با تلبیه و شکر اجابت نمایند. و همچنین از امام صادق علیهالسلام روایت شده که: «موسی مَرَّ بِصَفائح الرَّوْحا ـ مَوْضِع بَینالْحَرَمَین عَلی ثَلاثین أَو أَرْبَعِین میلاً مِنَ الْمَدینة ـ فقال: لَبَّیکَ کَشّافالْکُرَبِ الْعَظیم، لَبَّیک وَ مَرَّ عِیسی بِهذا الْمَوضِع فَقال: لَبَّیک، عَبْدُکَ وَابْنُ أَمَتِک، لَبَّیک؛ وَ مَرَّ نَبِیُّنا صلیاللهعلیهوآله بِهذاالْمَوضِع وَ هُوَ یَقُول: لَبَّیک ذاالْمَعارِج، لَبَّیک»(20) و این امر بهخاطر این بوده که خداوند هریک از پیامبران اوالوالعزم مکرّم را با نعمت عظیمی از جانب خود اجابت نمود. در مورد موسی که خداوند گرفتاریش را گشود: با بازگرداندنش به مادرش و بعد به وطنش و با هلاکت فرعون وقومش و نجات بخشیدن بنیاسرائیل از آنها و امّا عیسی را خداوند بدون پدر آفرید و امّا نبی ما صلیاللهعلیهوآله نعمتی بزرگتر از عروجش بهسوی خدای صمد و صعودش بهطوری که بین او و بین خدا احدی حائل نباشد، نبود.
وجه دیگری برای تلبیه: تلبیه اجابت دعوت ابراهیم علیهالسلام است که همه کسانی را که در صلبها بودند را ندا کرد، پس بعضی او را اجابت کردند. پس این تذکری برای آن اجابت و تجدید عهد پیشین است. خدای تعالی به ابراهیم فرمود: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً و در کافی از امام صادق علیهالسلام روایت شده که: وقتی ساختن بیت پایان یافت، ابراهیم در میان مردم نداداد، پس آنها که در اصلاب بودند، شنیدند و گفت «هَلُمَّ الحَجّ» و اگر میگفت «هلُمُّوا» فقط کسانیکه در آن زمان مخلوق بودند، به حج میرفتند. لذا مردم از اصلاب مردان لبّیک گفتند، هرکس که یکبار لبیک گفت، یکبار بهحج میرود و هرکس به هر تعدادی که لبیک گفت، به همان تعداد به حج میرود.
بلند شدن صدای لبیک و اجابت مردم باید حاجی را بهیاد نفخ صور و برآمدن از قبور و کفنها بیاورد.
11 ـ دخول مکّه
امّا بههرحال دل دائماً مضطرب است که حج قبول خواهد شد یا نه؟ و زبان حالش این است که:
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند کهتودربرون چه کردی که درون خانه آیی
12 ـ افتادن نگاه به کعبه
13 ـ طواف
14 ـ استلام
«الحَجَر الأسْود یَمِین اللّه فِی الأرض یُصافِحُ بِها خَلَقَه کَما یُصافِحُ الرَّجُلُ أَخاهُ».(21)
«حجرالأسود دست خدا در زمین است، که خدا با آن (حجرالأسود) با خلقش مصافحه مینماید، همانطوری که مرد با برادرش مصافحه میکند.»
15 ـ آویخته شدن به پرده کعبه
نیت از چنگ زدن در دامن و پرده بیت، بهمعنی دست بهدامن خدا شدن و طلب مغفرت و امان نمودن است؛ مثل تقصیرکاری که بر دامن بزرگی چنگ میزند و دست بهدامن او میشود و میگوید: جز عفو و کرم تو پناهی ندارم.
ومنظور ازبوسیدنارکان و چسباندن خود به مستجار و هر جزئی از خانه، قرب به خدا از راه محبت و شوق نسبت به خانه و امید به امان از آتش جهنم است.
16 ـ سعی
یا اینکه صفا و مروه را میدانی در بارگاه شاه بداند که بندگان در آن رفتوآمدمیکنند،بهجهتاظهار اخلاص و امید رحمت، امّا نمیدانند چه حکمی خواهد شد؟ لذا رفت و آمد میکنند تا حد اقل یک مرتبه بر آنها ترحّم فرماید.
17 ـ وقوف در عرفات
وقتی این موارد را بهیاد آوردی، قلبت را با ابتهال و زاری بهخدا متوجه کن تا در زمره رستگاران مورد رحمت واقع شوی؛ چرا که موقف شریف است و رحمت از جانب خدا به همه خلق بهوسیله قلوب عزیز اوتاد میرسد و آن موقف از طبقهای از ابدال و اوتاد خالی نیست. و اگر همت ایشان جمع گردد و قلوبشان برای زاری و ابتهال فارغ شود و دستهایشان بهسوی خدا بالا رود و گردنهایشان بهسوی او کشیده شود و چشمشان به آسمان دوخته شود و همه با هم طلب رحمت کنند، گمان هم نکن که امیدشان نومید و سعیشان ضایع گردد. و به همین خاطر گفته شده: از بزرگترین گناهان این است که در عرفات حاضر شود و گمان کند خدا او را نبخشیده، در حالیکه اجتماع همّتها در کنار ابدال و اوتاد است که همان سرّ حج و غایت مقصود است. لذا پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «الحجّ عَرَفَة»؛ «حج عرفات است» و راهی برای نزول رحمت مثل اجتماع همتها و تعاون قلوب در یک زمان وجود ندارد.
18 ـ وقوف در مشعر
19 ـ رمی جمرات
20 ـ قربانی
همچنین قربانی کردن و ذبح نمودنِ حیوان موجب کشتن شیطان و تمثّل غلبه بر شیطان و تجلّی پیروزی بر نفس است.
21 ـ زیارت مدینه
«یَرفع إلیّ أقوام فیقولون: یا محمّد، یا محمّد؛ فأقول: اصحابی، فیقول: إنَّکَ لا تَدری ما أَحدثوا بعدَکَ. فأقولُ: بُعداً و سُحقاً»(22) البته بر اهلِ معرفت پوشیده نیست که مقصود از اصحاب و کاری که کردند، در این روایت چیست. و ظاهر این است که اصحاب به همه امّت اطلاق نمیشود.
حتی اگر یک دقیقه حرمت شریعتش را ترک کنی، ایمن مباش که میان تو و او دشمنی حائل شود و البته در عین حال باید امید زیادی داشته باشی که خدا بین تو و او چیزی مانع نکند؛ چرا که ایمان را روزیِ تو ساخته و تو را از وطنت برای زیارتش برگزیده، بیآنکه قصد تجارت و بهره دنیایی داشته باشی. بلکه فقط بهسبب محبّت و شوق به زیارت او رفتی.
وقتی به مسجدالنبی صلیاللهعلیهوآله رسیدی بدان و به یادآور که اوّلین بار فرایض الهی در آن عرصه اقامه شده و آنجا مکانی است که برترین خلق خدا را حیّاً و میتاً در خود داشته و دارد، لذا با خشوع و تعظیم به مسجد داخل شو.
از امیرالمؤمنین و امامالمتقین علیهالسلام سؤال شد که چرا وقوف در کوه، در حرم نیست؟ فرمود: «لأنَّ الْکَعبةَ بیتُهُ، وَالحَرَمَ بابُه، فَلمّا قصدوه وافدین وقفهم بالباب یَتَضَرَّعونَ»؛ یعنی چون کعبه، خانه او و حرم درِ آن است، لذا وقتی او را قصد کردند، باید نزد در تضرّعکنان بایستند. گفته شد: چرا مشعرالحرام داخل حرم است؟ فرمود: «لأنّه لَمّا أذن لهم بالدُّخول وقفهم بِالحِجاب الثانی فلمّا طالَ تضرّعهم بِها أذن لهم بتقریب قربانهم فلمّا قضوا تفثهم، تطهّروا بِها مِن الذنوب الّتی کانت حجاباً بینهما و بینه أذن لهم بالزّیارة علی الطّهارة»؛ یعنی چون وقتی به آنها اجازه دخول داده شد، در حجاب دوم متوقف شدند. پس وقتی که تضرّعشان زیاد شد، به آنها اجازه قربانی کردن دادند. تا اینچنین از گناهانی که حجابی بین آنها و بین او بود پاک شدند، اجازه زیارت با طهارت صادر شد. پس گفته شد: چرا در ایّام تشریق روزه حرام شد؟ فرمود:
«لأنَّ الْقَوم زوّار اللّه وَ هُم فی ضیافته و لا یجمل للمضیف أن یصوم أضیافَه».
«چون قوم و مردم زائران خدا هستند و در مهمانی او میباشند. و بر میزبان زیبنده نیست که مهمانانش را به روزه وادار کند.»
گفته شد: معنی آویزان شدن به پردههای کعبه چیست؟ فرمود: «مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُلٍ له عند آخر جنایةٌ وَ ذَنْب فهو یتعلّق بثوبه و یتضرّع له أن یتجافی عَنْ ذَنْبِه»؛ یعنی مَثل آن مَثل کسی است که نسبت به دیگری جنایتی کرده و مرتکب گناهی شده، پس به لباسش آویزان میشود و نسبت به او تضرّع و خضوع مینماید تا از گناهانش بگذرد.
در روایت فوق مقصود از «جَبل» کوه عرفات است، که خارج از حرم میباشد. و امّا مشعرالحرام، همان مزدلفه است که مقام قرب است و باید داخل حرم باشد.
و در روایتی آمده است که: «الکعبةُ بَیت اللّه، وَالْمَشعر بابه، فلمّا قصده الزائرون، وقفهم بالباب حتّی أذن لهم بالدُّخول، ثمّ وقفهم فیالحجاب الثانی، وهو المزدلفة، فلمّا نظر إلی طول تضرّعهم أمر بتقریب قُربانهم».(23) برای اینکه با اولین قطره از خون او گناهانش بخشیده شود و این امر با بینیاز کردنشان از خودشان و از هرچیزی است و با وصل کردنشان به جوارش است که بالاتر از آن مطمحی نیست.
پینوشتها:
1 ـ فیض کاشانی، ملاّ محسن، المحجّة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ج2، ص145
2 ـ همان.
3 ـ نراقی، معراجالسعاده، صص، 663 ـ 662
4 ـ آل عمران: 96
5 ـ مائده: 97
6 ـ آلعمران: 97
7 ـ حج: 29
8 ـ صدوق، عللالشرایع، ج2، ص396، باب 134
9 ـ الرحمن: 17
10 ـ صدوق، عللالشرایع، ج2، ص161
11 ـ مسند احمد بن حنبل، ج15، ص218، حدیث 8067
12 ـ صدوق، عللالشرایع، ج2، باب 159، ح3، ص420
13 ـ صدوق: خصال، بابالثمانیة، ص407 و نیز: ابن عربی: الفتوحات، ج1، ص149
14 ـ «لمّا اَرادَ اللّهُ أن یجعل فی الأرضِ خلیفة ضجّت الملائکة فقالوا: «اجعله مِنّا» فرَدَّ علیهم: ب إنّی أعلم ما لا تعلمونفَظَنُّوا: أنّ ذلک سخط حیث حجب عنهم نوره الظاهر لهم، فلاذوا بالعرشِ یطوفون، فَأَمَرَ اللّه عزّوجلّ لهم ببیت من مر مر، سقفُهُ یاقوتةٌ حمراء، و اساطینُه الزّبرجَد، یدخله کلّ یَومٍ سَبْعُون ألف ملکٍ للزیارةٍ، فَأحَبَّ اللّه ذلک، فخلق اللّه البیت فی الأرض و جعل للعباد الطّوافَ حولَه». صدوق، عللالشرایع، ج2، باب 142، ح2، ص402
15 ـ مائده: 82
16 ـ نساء : 100
17 ـ حج: 27
18 ـ صدوق: عللالشرایع، ج2، باب 156، ص415
19 ـ صدوق، عللالشرایع، ج2، باب 157، ص416
20 ـ صدوق: عللالشرایع، ج2، باب 157، ح7، ص419
21 ـ فیض کاشانی، ملا محسن، المحجّةالبیضاء فی تهذیبالأحیاء، ج2، ص202
22 ـ فیض کاشانی، ملا محسن، المحجّةالبیضاء فی تهذیبالأحیاء، ج2، ص205
23 ـ صدوق: عللالشرایع، ج2، باب 190، ص443
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}